همیشه اینطور نیست که آدمهایی که دوستت دارند برای همیشه دوستت داشته باشند، شاید هم برای همیشه دوستت داشته باشند اما برای همیشه با تو نمی مانند و تو، یک روز از خواب بیدار میشوی و میبینی اویی که دوستت داشته بی هوا و یکهو رفته و خروار خروار خاطره جاگذاشته توی قلبت و خروار خروار حسرت روی دوشت و تو می مانی و یک عمر این پرسش بی پاسخ که چرا بلد نیستی کسانی را که دوستت دارند دوستشان داشته باشی.
این منم در شب، گمشده ای در این خروار خروار سیاهی که در پی گمشدهایست در این خروار خروار سیاهی؛ افسوس اما تو پلک بسته. اگر میدانستی درخشش چشمانت در آسمان زندگیام خورشید را بیقرار میکند، ماه را پشت ابر ها پنهان میکند، اگر میدانستی عسلی چشمانت جهان را شیرین میکند..آخ اگر میدانستی خواب برایت معنی نداشت.
میجنگم در این خروار خروار سیاهی تا پیدا کنم فروغی که اگر نباشد آسمانم تاریک، زندگی ام کور و جهانم تلخ میشود. اگر باور کنی چشما
دلم عاشورا میخواهد. نه از این عاشوراهایی که اخیرا داشتم. آن عاشورا هایی کلا یک مزار داشتیم که دور آن جمع شویم و آن وقت ها مرمر سفید بود و رویش نوشته بود اسم دایی را آبی نوشته بود و شهید را با قرمز آن بالا اضافه کرده بود و بالای سرش پرچم سه رنگ داشت. از آن عاشوراهایی که تا چشم کار میکرد توی یک وجب جای گلزار شهدا آدم جمع می شد و هوا گرم بود و چپ و راست شربت تعارفمان میکردند و ما هم نه نمیگفتیم ولی یک جای کار از تماشای زنجیر زنی سرگیجه می گرفتیم
وسط خیره شدن به عکس ها، خوندن سه گانه نیویورک و پیاده،نوشتن یک خروار نقد شعر و تصحیح خروارها خروار دیگه، وسط غذا پختن های آخر هفته و خرید های روز به روز که ای وای نون هم نداریم! وسط همینا خط به خطش، تصویر به تصویرش یهو می ریزه تو دلم و نوشته میشه، امیدوارم می کنه و خوشحال، مثل خوردن یک مشت فلوکستین با هم! خوشحالی عمیق موقت تا دوباره پیدا شدن زندگی.
پ.ن: شعر
عکس: از پیشنهادات جذاب پینترست
به نشونهی وقتهایی که نه میتونی گریه کنی و نه میتونی گریه نکنی. همینطور عاجز و درمونده میشینی روی پله کنار دوستی که هنوز نمیدونی داره از ته دل حرف میزنه یا نه.
به نشونهی وقتی که بین خروار خروار غم و خشم گیر میکنی. غم نمیذاره عصبانیتت رو بروز بدی و خشم نمیذاره غمت رو
به نشونهی وقتی که نمیدونی باید بری یا بمونی
آرامش دل تویی ... وقتی که گم می شویم لای خروار خروار روزمرگی و فکر و کارو بار
که عروسی چطور باشد،
جهیزیه چطور باشد،کنکور ارشد را کی شروع کنم،
سالاد اِل و خورشت بِل چطور درست می شود،
فلانی چرا آنطور گفت
خودمان را به درو دیوار بکوبیم که در چشم دیگران بهترین باشیم،
نجیب ترین باشیم
زیبا ترین باشیم
کدبانو ترین باشیم
و بین ده ها دغدغه ی ریز و درشت دیگر
باید یک لحظه ایستاد و
به تو فکر کرد
که این روز ها،
لای این همه دغدغه،
چقدر دغدغه ات توی د
وای از آذر!
آذر داره تموم میشه!پاییز ۹۸ هم تموم....چی شد حاجی...
چی شد که پاییزا هی عاشق میشیم؟!
ما دو ساعت شب بسمونه!زود بیدار شیم!......
سال هاست شب ها زود تر از ۱۲ میخوابم ... تنهایی بیدار نمیمونم...مسمومه...شبا مسمومه!
دلم میخواست اینا رو به جای اینجا تو دفترچه ی کوچولوم بنویسم!
پاییز بود...آبرومم دستم بود...پشت در!
یه پاییز از اون پاییز گذشته!آبروم الان کجاست؟!تزریق شد به وجود؟!یا ریخت زمین؟!
آدم به دلش چطوری حالی کنه که اشتباه شده!؟
نتونستم ببخشم!شاید
یک خروار کار و درس تلنبار شده دارم و به هیچکدامشان نرسیده ام. حقیقتا نمیدانم وقتم را چطور میگذرانم چون حتی صرف تفریح و گردش هم نمیشود! هفته آینده کلاسها شروع میشوند و تا این لحظه هیچ کار مثبتی نکرده ام. برای تمرکز به هوای آزاد احتیاج دارم...
تنها نشدم. خسته هم کلاً نبودم. فقط زیر چند خروار دلتنگی گیر افتادم. فکر کردم. مهستی گوش دادم. فکر کنم نتیجه داد. شایدم بدتر شد. باید یه تایمی بذارم برای تخلیه شدن از این انبوه فکر. امروز هومان حرف قشنگی زد: انقد سرمون شلوغه و بدبختیم که وقت بهگا رفتن هم نداریم.
اصلا همه چی به کنار. اینکه تا یکم سر و صدا میشه اینترنت ها رو سریع قطع میکنن یعنی توانایی کنترل چیزی که خودشون وارد کشور کردن و توسعه ش دادن و ازش کلی پول در آوردن رو ندارن و این خیلی بدتر و خطرناک تر از گرونی بنزینه!
خدا به انقلابمون رحم کنه و در پناه خودش نگهش داره با این مسئولان عزیزش!
دو هفته پیش، احساس میکردم انقدر در این دنیا کار مهمی دارم که هر روز صبح، یک لیوان لیمو عسل میخوردم که یک وقت سرماخوردگی های اول پاییزی زمین گیرم نکنند. با آنکه از مزه ی لیموعسل متنفرم. شب به شب برنامههای فردایم را مرتب در دفترچه ام مینوشتم و فردا، یکی یکی مربع های خالی جلوی برنامه ام را پر میکردم. سعی میکردم یک وعده نماز را در مسجد باشم، حتی اگر به جماعت نرسم. پیاده روی روزانه میکردم، حجم معینی آب میخوردم، میوه و کلم بروکلی را هم ت
اصلا ما را مرد خلق کرد که گوشمان را بپیچاند ٬که یه وقت هوس آرامش درونی
و این قصه ها به سرمان نزند که هی قرقره کنیم دردهایمان را و پشت قاه قاه
زدن های کشدار خودمان را گم و گور کنیم و بعد بشنویم که پشت سرمان
میگویند که عین خیالمان نیست و ما در جواب به خاطر اینکه بغضمان را نبینند بین
خروار خروار گره ریز و درشت زندگی رول آدم های بیخیال را بازی کنیم و جلوی
بقیه پز بدهیم به مرد بودنمان و آشیل بسازیم از پسر بچه ای که هنوز هم از
ترس تنهایی شب ها با خودش ح
راستش من هنوز از آن آدمها نشدهام که از تنهایی و خلوتشان لذت ببرند و استفادهای مفید کنند. من هنوز برای رابطهای دست و پا میزنم، هنوز دلم را به مخاطبهای واهی توییتر و اینستا خوش کردهام، هنوز از خودم فرار میکنم. اما من این آدم نخواهم ماند. من تغییر میکنم و یک روز واقعا تنهاییام را بغل میکنم و با یک خروار کتاب و سوال و ایده خلوت میکنم.
قرار بود تو خدمت کار تخصصی بکنم.
الان مدتی است که به شغل شریف ظرفشویی لایق شدم.
هر دفعه که دستکش دستم می کنم و یک خروار ظرف جلوی رویم را اسکاچی می کنم به این فکر می افتم که چه ظرفها در عمرم که نشستم و از زیرش شانه خالی کردم.
آخر به دستی ملخک ...
+
آبی کِ بی دلیل رویش خوابیده بودم را یادتان هست ؟ابری آمدُ من را از روی آب برداشت و بِ دامانِ آسمانِ شب گذاشت!اینجا؛در ستاره فامِ آسمانِ سورمه ایِ شب،در سکوتی شبیه بِ آن لحظه ای کِ سرت را می بری زیرِ خروار ها آب،در نقره ایِ تابشِ ماه بِ جاده های بی چراغ،در خنکایی کِ امواجِ دریا بر ماسه های ساحل بِ جا میگذارند،در لطافتِ لمسِ مهِ غلیظ،نشسته ام در جوارِ هلالِ مهتاب بِ تمنای آرزو :)
... داستانهایی از شهر سبزهوار برای نادعلی روایت میکرد . از اوباشهای دروازه عراق . وابستگی اوباش را به آلاجاقی ، بهنشانی ، برای نادعلی برمیشمرد . میگفت که قمارخانهدارها ، هرزگان بیکار ، کاردکشهای دله ، چه نشست و برخاستهایی با آلاجاقی دارند :
- این قماش آدمها ، دستهای آلاجاقی هستند . گاهبهگاهی برایشان سفره پهن میکند . برای آلاجاقی آنها حکم سپاه را دارند . منتها بیتوپ و تفنگ . زره و شمشیر هم به دست و بالِشان نیست . مو
«... خستهام، این دستها خستهاند و چرا اینقدر خستهاند؟ دقیق میشوم، دقیق و متمرکز میشوم بلکه بشنوم، بلکه صدایش را بشنوم. اما نه، فقط یک کلاغ بلندترین شاخه یک کاج بال میزند. مغزم، مغزم درد میکند از حرف زدن، چقدر حرف زدهام، چقدر در ذهنم حرف زدهام، خروار خروار حرف با لحن و حالتهای متفاوت، مغایر، متضاد و ... گفتهام و شنیدهام، خاموش شده و باز برافروختهام، پرخاش کرده و باز خوددار شدهام، خشم گرفتهام و لحظاتی بعد احساس کردهام
تو قرنطینه هم میشه ردیف اول و جلو چشم استاد نشست!
وقتی همه مشغول بخور و بخواب و اشپزی و فیلمن میشینی درسارو میخونی و سوال میپرسی
به همین راحتی!
از درس خوندن خسته نشدم اما پاتولوژی سخته، دستگاه عصبی کلا سخته
قبل ازین تنهاییامو تو پارک و ورزش و قدم زنان میگذروندم حالا تو یه اتاق ۱۲ متری شلوغ با یه خروار کتاب..
اونی ک زندان انفرادی رو اختراع کرد خوب میدونست داده چیکار میکنه!
مریض شدم. تا همین حالا که از دوازده شب گذشته مهمون داشتیم، سرسام گرفتم. یه خروار تست و درد و مرض و کوفت و زهرمارم مونده، هر غلطی میکنم ساعت مطالعه م بیشتر از 5 ساعت نمیشه و حس کند ذهن بودن بهم دست داده، رشته ریاضی "فیزیکه" و فیزیکم از همه چیم داغونتره همچنان، کتابی که قد کلیه م پولشو دادم جر خورد، الان فهمیدم امتحان شیمی داریم، صبح ساعت 5 باید پاشم، بعد از ظهر دندون پزشکی...
شب بخیر... یه کم برام دعا می کنید؟
داشتم به این فکر میکردم که ما انسانها در برابر جهان هستی چقدر کوچکیم!
در واقع، در برابر آن همه کهکشان اگر نقطهای پیدا کنی به نام زمین، حال ما نقطهای هستیم در زمین!
بیا با هم فکر کنیم...
فکر کنیم به زمینلرزهای که اگر در آن، صفحات زمین به خود زحمت بیشتری بدهند و خود را بتکانند، همه خانهها و کاشانههای شهری همراه با ساکنانش زیر خروار خروار آوار خاک میشوند.
فکر کنیم به سیلی که اگر دو روز بیشتر به طول بیانجامد تمام شهر را با خود غرق می
جدیداً یه الگویی بوجود اومده که شبای آروم به صبح های وحشی ختم میشن. منتظرم ببینم صبح چجوری میخواد سورپرایزم کنه.
به نظرم من این زندگی رو که همه ازت بخوان بمونی خونه رو بی اندازه دوست دارم. کاش دلیلش انقدر وحشی نبود ولی. اگه درس و استرسش نبود هم که فبها. اگه میتونستم مطمئن شم حال همهی کسایی که باید حالشون خوب باشه خوبه هم که دیگه نور علی نور.
به هر حال قراره تایم های نسبتا مشترکی رو با 28 درس بخونیم. اگه بشه. آخه وقتی همه خوابن من بیدارم و برعک
همه به قدرت استقلال ایمان آوردند و در اخبار امروز استقلال میخوانیم و همینطور در بیشتر خبرگزاریها و سایتهای ورزشی تجزیه و تحلیل فاز هجومی استقلال را تشریح میکنند و با دیگر تیم های لیگ برتری مقایسه مینمایند.
استقلال به همان اندازه که در خلق موقعیت و گلزنی موفق است، کارنامه خوبی در خط دفاعی ندارد. آنها ۱۰ گل خوردهاند و در بازی مقابل نساجی هم به حریف موقعیتهای زیادی دادند؛ اتفاقی که ممکن است در مقابل حریفان بزرگتر برای آنها گران تمام ش
حال و هوای دفاع بیولوژیکی بروبچههای بسیج در یکی از محلههای قدیمی تهران
مشتی که نمونه خروار است
علیرضا جلالیان/محله نظامآباد و خیابان شهید مدنی در دوران دفاع مقدس محلهای فعال بود و تعداد زیاد شهدا،جانبازان و رزمندگان این محله در میان لشکرهای نیروهای تهرانی در دفاع مقدس مؤید حضور پرشور این مردم است. مسجد سبحان،مسجد امام حسین(ع)،مسجد صفا،مسجد امام حسنمجتبی (ع)و … از مساجد فعال در این خیابان هستند که پویایی و فعالیتشان را امروز د
یه خروار درس واسه دوره کردن دارم و با این حال همه اش شیطون گولم میزنه:| :))
بشدت به یه نفر احتیاج دارم بیادبزنه زیر گوشم بگه "کره خر یه هفته فقط عین آدم بشین درستو بخون و از هیچهایکرا و بکپگرا و سفر و کلمبیا و کوفت و زهرمار بکش بیرون بعد هر غلطی دلت خواست بکن:| :)) "
یعنی به طرق مختلف وقتمو هدر میدم. شیطان جان فدات بشم مگه اون قضیه تسویف واسه گناهای خفن و جهنم ببر نبود؟:| درس خوندن من چه کار خیری توشه نمیذاری بکنم آخه:))
پ.ن: نهایت خویشتن ذاریم نصب نکردن
خونمون رو تحویل گرفتیم
نمیدونم باید خوشحال باشم یا ناراحت!
یعنی خوشحال که هستم اما وقتی به حجم کارایی که تو این ماه دارم نگاه میکنم و میبینم باید وسط این همه کار تازه فکر اسباب کشی هم باید باشم مغزم سوت میکشه!
کاش حداقل نزدیک این خونه بود میتونستم هر اخر شبی یه سری وسیله جمع کنم ببرم اونور
اینطوری خیلی راحت ترم تا اینکه بخوام یهویی جمع کنم ببرم! تصورش هم نمیتونم بکنم یه خروار وسیله رو بدم دست باربر جابجا کنه بزنه له کنه یا خط بندازه یا بشک
شما رو نمی دونم ولی من دیگه توی بیان اون حس امنیت قبلی رو ندارم. آخ که پناهگاه دیگری نیست!
بلاگفای غیرقابل اعتماد
میهن بلاگ متروکه
بلاگ اسکای سرخود
پرشین بلاگ و ... فراموش شده...
و بقیه ای که نمیشه رفت سراغشون.
از سرویس های وبلاگ دهی خارجی هم اطلاعات خاصی ندارم و آیا اصلا می شه آرشیو رو منتقل کرد یا نه خدا می دونه.
دیشب حتی برای چند لحظه به کانال نویسی هم فکر کردم. برای منی که حرفهای کوچولو موچولوی زیادی تو ذهنمه گزینه بدی نیست ولی دلم رضا نمی ده!
ا
مشکل اینجاست که من کلا یه سکانس از گیم آف ترونز رو تو دورهٔ دانشجویی تو خوابگاه دیدم (اونم نه سکانسی که اتفاق +۱۸ خاصی توش بیفته) و صرفا از رو چند تا دیالوگ اون صحنه به این نتیجه رسیدم ارزش دیدن نداره و اصولا در شأن من و ظرفیتِ کمِ وقتی که دارم نیست دیدن چنین چیزی.
مشکل اینجاست که گفتن این حرف، یا به کلی خالیبندی و دروغ محسوب میشه، یا پز فرهیختگی، یا نهایتا «بیخیال تو رو خدا! انقد دیگه سخت نگیر همه چیو!»
مشکل اینجاست من دلم میخواد این
مشکل اینجاست که من کلا یه سکانس از گیم آو ترونز رو تو دورهٔ دانشجویی تو خوابگاه دیدم (اونم نه سکانسی که اتفاق +۱۸ خاصی توش بیفته) و صرفا از رو چند تا دیالوگ اون صحنه به این نتیجه رسیدم ارزش دیدن نداره و اصولا در شأن من و ظرفیتِ کمِ وقتی که دارم نیست دیدن چنین چیزی.
مشکل اینجاست که گفتن این حرف، یا به کلی خالیبندی و دروغ محسوب میشه، یا پز فرهیختگی، یا نهایتا «بیخیال تو رو خدا! انقد دیگه سخت نگیر همه چیو!»
مشکل اینجاست من دلم میخواد این
زندگیم توی یه طوفان وحشتناک گیر کرده. نمیتونم با خانوادم صحبت کنم و حس های درونیم رو باهاشون درمیون بذارم. نمیتونم یهشون بگم که به هیچ وجه به فرهنگیان و معلمی علاقه ندارم..میدونم اگر یخوام کنکور بدم تمام وقتم رو روی کنکور بذارم و واقعا برای قبولیش درس بخونم از هدف و علاقم دور میشم. اگرم بخوام به هدفم برسم نمیتونم به کنکور کامل برسم. اگرم بخوام جفتشون رو بخونم.. هر دو نصفه میشه. خانوادم میگن یهونه میاری و برنامه ریزی کن. چی میتونم بگم جز چشم؟!مج
کارهای ما به خودی خود نه کوچکند نه بزرگ. اما وقتی در قاب نیّت ها و انگیزه ها می نشینند، وزن و حجم می گیرند و قیمت و اندازه شون مشخص می شود...
مثلاً مرد مسلمانی را می بینیم که در رکاب رسول خدا جنگده و کشته هم شده، اما «قتیل الحمار» از آب در می آید. می دانید چرا؟ چون خدا در نیّت این مرد بینوا جایی نداشته است! در عوض کسی به امر خدا برای کسب روزی حلال و برای امرار معاش، تلاش می کند، اما در مقام مجاهد فی سبیل الله جای می گیرد!
یا کسی که فقط یک دانۀ خرما د
احساس وابستگی پیدا کردم... شاید برای یه مرد این چیزا خوب نیست... برام سخت میشه که یه روز صدات رو نشنوم یا نبینمت یا بغلت نکنم ... برای من که فکر میکردم کانال ارتباطی ام گوش باشه الان در مورد شما همه وجودم میخواد که در ارتباط با شما باشه... از چشم و گوش و لامسه و حتی حس ششم ...شاید خوب نیست این حرفا رو زدن ... عاشقت شدم ... یه خروار عشق پشت سد قلبم جمع شده ... قبلا با ساختن جریان هایی این جریان عشق رو به سمت و سوی مختلف توی خانواده و دوست و آشنا میفرستادم تا
اولین اجرایم بود. یک اجرای پنج نفره. تازه کار ترین فرد گروه بودم و به قول استادم توانا. بسیار برای این اجرا تلاش کرده بودم.
خدا می داند که کار کردن جدی موسیقی آن هم در خانه ای که تو را برای یک تابستان فرستانده اند تا بزنی و بخوانی و تمام شود چقدر سخت است.
اوج فاجعه این که تا بحثی پیش بیاید گیتارت را بگیرند و بشود روزها بدون جانت سر کنی.
وقتی آدم از این سختی ها می گذرد حتی کوچک ترین موفقیت هم به کام آدم شیرین ترین عسل دنیاست.
یک هفنه ای به اجرا نماند
روزی فقیری به در خانه مردی ثروتمند میرود تا پولی را به عنوان صدقه از او بخواهد.
هنوز در خانه را نزده بود که از پشت در شنید که صاحب خانه با افراد خانواده خود بحث و درگیری دارد که چرا فلان چیز کم ارزش را دور ریختید و مال من را این طور هدر دادید؟!
مرد فقیر که این را میشنود قصد رفتن میکند و با خود میگوید وقتی صاحبخانه بر سر مال خود با اعضای خانوادهاش این طور دعوا میکند، چگونه ممکن است که از مالش به فقیری ببخشد؟!
از قضا در همان زمان در خان
ادمیزاد چه حافظه لجنی دارد!!! یک عمر بعد از تمام شدن قصه مان، اهنگ زلف نامجو را گوش دادم. و درست الان یادم افتاد که تکه اولش را همیشه برایم میخوانده! پس من از ان همه شور و حال چه چیزی یادم مانده؟! انسان عجب موجود کرگدنی است. یاد گرفتی زندگی کنی ساجی من نه؟! با اسانس فراموشی!
دوم هم اینکه یک خروار گروه و کانال خفن توی تلفن همراهم دارم. دو تا پاکسازی طبیعت. یک دانه ی بسیار فعال حامی کودکان و خیریه ها. کانون ادبی و کانون خیریه دانشگاه.
جز مورد اخر که و
زیر برف موندم در ماشین باز نمی شه و حتی نمی تونم دیگه پاهامو تکون بدم دلم می خواد بخوابم ولی باید بیدار نگهش دارم گرسنه است دست هاش رو می مکه تموم لباسم رو دورش پیچوندم تا سردش نشه حالا تن خود هیچی نیست معلوم نیست چند ساعت دوام اوردیم دلم نمی یاد بزنمش باید بیدار بمونه گریه می کنه
چی شد که زیر یه خروار برفیم یادم نمی یاد الان فقط نفسم گرفته چرا می گن نباید بخوابی هیچی کاری از دستم بر نمی یاد بچه گرسنشه و من هم یه زن نیستم بهش شیر بدم هیچی توی
موهایم را شانه میکردم. باد خنکی از پنجرهی اتاق مادرم میآمد و نظم شانه کردنم را بهم میریخت. شانهشدهشان را به مادرم نشان دادم. لباس دیگری در ماشین لباسشویی چپاند و گفت مثل فرشتهها شدهام. یا یک پری دریایی.
و به این فکر افتادم که شاید واقعا در زندگی قبلیام یک پری دریایی بودهام که یک خروار موی آبی دارد. شاید به همین خاطر است که اصرار میکنم رنگ موی آبی از مشکی بیشتر به من میآید.
موهایم را هر روز با چنگالی که یکی از شما توی اقیانو
در بدن رمقی نمانده و وی به مانند خط کش ژله ای های بی کاربرد خورنده مخچه، از آن سو به این سو میفتم و در جای جای جسم ، گویی کوه بلند قامتی صدها سال بر بدن سنگینی می کرده، درد و ناله بر می خیزد، از دو خواهر و بردار کوچک ژیگولانه ام، ویروسی بر من چیره گشته و از شب هنگام گذشته، معده بود که پس می زد خوراک ها و مانند فواره ای بر گلویم فشار می آورد و سردرد نیز همراه آن، بیشتر مرا سرشار از بیحالی می کرد، دیگر آنکه، نشانه های سرما زدگی بر ما دیده می شد و از ب
یا رئوف
قد کشیدم و سن زیاد کردماما هنوز، یه وقتایی که یکم به خودم و حال و روز و کارام نگاه میکنم؛ میشم اون بچه ی کوچیکی که میدونه حسابی کارا رو خراب کرده، ترسیده، ته دلش خالی شده، غصه ش شده از کوچیکی و نفهمی هاش ، سردرگمه ، نمیدونه چیکار کنه و از خجالت گوله شده زیر یه میزی یه گوشه ی خلوت خونه یا توی طبقه ی کوچیک کمد، بین یه عالمه لباس.تو اما تنها کسی هستی که میتونه نجاتش بده، آروم در کمد رو باز کنه، دستش رو بگیره و بیاردش بیرون و آروم بشوندش روی پ
من یک زن ایرانی دهه چهل هستم. افکارم هنوز یاد دلاوران را میپروراندونوشتارم گر بنظر ت تند است ،تندی ان ، از ناملایمتی تندی کردار زیاده خواهان است .پوراکرمی ها از گرمای جنوب به تنگ نیامده اند از کرکس ها و لاشخورهایی که پرستوهاساختند و در قفس خفه نمودند، فریاد می زنند .زنده به گور کردن هر کشور به دست سران و مسئولین رده بالای کشوری بسیار دردناک است .ایران از دیر باز مهد کشور گشایان بوده است . پادشاهان برای رسیدن به آرمانهای پوچ و فانی خود،قطع
من یک زن ایرانی دهه چهل هستم. افکارم هنوز یاد دلاوران را میپروراندونوشتارم گر بنظر ت تند است ،تندی ان ، از ناملایمتی تندی کردار زیاده خواهان است .پوراکرمی ها از گرمای جنوب به تنگ نیامده اند از کرکس ها و لاشخورهایی که پرستوهاساختند و در قفس خفه نمودند، فریاد می زنند .زنده به گور کردن هر کشور به دست سران و مسئولین رده بالای کشوری بسیار دردناک است .ایران از دیر باز مهد کشور گشایان بوده است . پادشاهان برای رسیدن به آرمانهای پوچ و فانی خود،قطع
ضرب المثل های انگلیسی
You must lie on the bed you have madeخود کرده را تدبیر نیست.You are a back seat driverکنار گود نشستی و می گویی لنگش کن.You may know by a handful the whole sackمشت نمونه خروار است.You can not burn the candle at both endsنمی شود هم خدا را بخواهی و هم خرما را.You can’t dance at two weddings.با یک دست نمی توان دو هندوانه بر داشت.
ادامه مطلب
ضرب المثل های انگلیسی
You must lie on the bed you have madeخود کرده را تدبیر نیست.You are a back seat driverکنار گود نشستی و می گویی لنگش کن.You may know by a handful the whole sackمشت نمونه خروار است.You can not burn the candle at both endsنمی شود هم خدا را بخواهی و هم خرما را.You can’t dance at two weddings.با یک دست نمی توان دو هندوانه بر داشت.
ادامه مطلب
این روزا آگامبن میخونم و با خودم میگم کاش دهنِ منو گِل میگرفتن، ازبس که پوچم. کاش یه خروار از منها و مثلِ منها میساختن و آتیشمون میزدن و بهجاش یه آگامبنِ نصفهنیمه به دنیا میدادن. آره. احمقانهست. دقیقا شبیه این آدمهای «سانتیمانتال» شدهم. هیچکس حاضر نیست اینطور سخاوتمندانه حتی از زیست کوچک خودش دست بکشه. فقط میشه گفت آه که چقدر عمر کوتاهه. آه که چقدر دستِ ما بستهست. آه که چه لذتهایی در خلق و کشف هست که ما برای همیشه ازشون م
عید امسال با مهمانی نا خوانده..
کم کم به لحظات پایانی سال 1398 نزدیک می شویم.
یک سال دیگر با فراز و نشیب ها،تلخی ها و شیرینی ها و غم ها و خوشی هایش گذشت...
اما امسال عیدی متفاوت در پیش خواهیم داشت؛عیدی با مهمانی ناخوانده که وجودش خوشایند نیست...
اما خب این نیز بگذرد...
بودند کسانی که عید سال گذشته را با خانواده خود به خوشی سپری می کردند اما حال درگیر مهمان نوازی این مهمان خوفناک شدند و هم اکنون زیر خروار ها خاک آرمیده اند...
این نیز بگذرد...
کاش کمی رعا
سلول های بنیادی چیست؟
سلول بنیادی مادر تمام سلولها است و توانایی تبدیل به تمام سلولهای بدن را دارد. این سلولها توانایی خود نوسازی (Self Renewing) و تمایز (Differentiating) به انواع سلولها از جمله سلولهای خونی، قلبی، عصبی و غضروفی را دارند. هم چنین در بازسازی و ترمیم بافتهای مختلف بدن بدنبال آسیب و جراحت موثر بوده و میتوانند به درون بافتهای آسیب دیدهای که بخش عمده سلولهای آنها از بین رفته است، پیوند زدهشوند و جایگزین سلولهای آسیب دی
عباس نورزائی
قلک دلش که میشکند پر از اشکهای کودکانه است، پر از قیمت کیفهایی که نخریده، عروسکهایی که نداشته و تنقلات بچهگانهای که نخورده، نخواستن را بلد شده است. یاد گرفته که باید بزرگ فکر کند، از ابتدا نداری را بخش کرده است.
زیر پوست اجتماع پر است از ویروس فقر که خورهوار پیش میراند، اینجا پر از قلبهایی است که فقط طعم حسرت را چشیدهاند، خروار خروار نداری را قاب کردهاند و بر دیوار خانه کوبیدهاند، نه گردی میتوان از سقف فرور
• رفتهبودم حیاط پشتی، لباسها را از روی بند جمع کنم. یک لباس زیر زنانه نزدیک گونی کهنهی مرد افتادهبود روی کاشی و لک شدهبود. به زن نشان دادم. نشناخت. گفتم مال من هم نیست. بعد هردو سعی کردیم یکدیگر را مجاب کنیم که مال توست. که بیفایدهبود. زن لباس زیر را از من گرفت و انداخت سطل آشغال و رویش یکخروار پوست میوه ریخت. عصر رفتم تا لباسهای تازهشسته را پهن کنم. برگشتنا، کنار سبد، چشمم افتاد به یک گیرهی فلزی. گیرههای ما همه از جنس چوب
به دعوت دوست عزیزم رهام و به ایده ی مدیریت وبلاگ آقاگل، شروع می کنم به نگارش نامه ای به پهلوون پوریای ولی:
سلام پهلوون، الان که دارم این نامه رو برات می نویسم قطعا جسم زیبا و ورزشکاریِ تو زیر هزاران خروار خاک آرام گرفته امّا یاد تو در قلبم زنده هست و خواهد بود. بلطف رسانه با انیمیشن پهلوانان آشنا شدم، انیمیشنی که تماما بزرگ مردی های خودت و شاگردانت رو به رخ می کشید تا من به کوچک بودن خودم بیشتر پی ببرم. می دیدم که چطور نفست رو سرکوب می کردی و در
دیشب ایران مال بودم.به بهانه برگزاری نمایشگاه کیف و کفش چرم و الخ...ضمن نقد جدی به تبلیغات گسترده این نمایشگاه کذایی که علی الظاهر فقط برای حضور پررنگ مردم جهت بازدید از پروژه عظیم (به معنای واقعی)، ایران مال بود، باید گفت...غالب مردم، علی رغم آنچه تبلیغات می شود و می شنویم و به نظر می رسند، مذهبی هستند، الحمدلله...چرا؟مشت نمونه خروار. سر صلوه مغرب، همه نمازخانه های ایران مال، مالامال از انواع آدم ها بود. از فکل زده سه تیغ تا ریشوی دمپایی پوش. جا
گاهی هر چقدر هم که صدایت را بالا ببری هیچ کس حتی سرش را بر نمی گرداند تا بفهمد چه می گویی. هرچه قدر که به کلامت رنگ و لعاب می دهی، هرچه قدر استعاره و تشبیه و تمثیل می آوری فایده ای ندارد، صدایت شنیده نمی شود که نمی شود. آدمها را گاهاً با حرفهای روزانه و نطق های بی سر و ته بهتر می توان سر صحبت نشاند تا با حرف حساب. شاید به همین دلیل است که دور خاله زنک های فامیل و همسایه همیشه شلوغ تر است. گوش داده نشدن یک سمت قضیه است و گوش داده شدن و فهمیده نشدن سمت
سلول های فتوولتائیک خورشیدی
یا سلول های PV نور مستقیم نور خورشید را به انرژی الکتریکی DC تبدیل می
کنند. عملکرد پنل خورشیدی به واسطه نوع سلول و ویژگی های سیلیکون مورد
استفاده قرار می گیرد، با دو نوع اصلی، سیلیکون monocrystalline و poly crystalline
است. پایه سلول سیلیکون می تواند با استفاده از افزودنی های مختلف ساخته
شود تا سیلیکون مثبت p-type یا سیلیکون n-type منفی ایجاد شود.
چندین سلول مختلف و تنظیمات موجود ...
نمیدانم چرا و به چه نفرینی همه گرفتار شدهایم ؟ هیچکس دست دیگری نمی گیرد و تازه سنگ جلوی پای دیگران می اندازند ، چرا ؟ آیا ما می توانیم مدعی این باشیم که « تمدن ساز بوده ایم! » خیر ، ما هیچوقت تمدن نساخته ایم و همیشه نظاره گری بیش نبودهایم. همین الان برای یک وبلاگ دسته جمعی که مرجعی شود برای همهی علوم ، هیچکس قدم رنجه نمیکند چه برسد ساخت تمدن!
مشت نمونه خوبی از خروار است.
دو دوتا ، چهارتا کنید ، آیا واقعا به جواب واقعی در زندگی رسیده اید
قبلنا فکر میکردم مردا خیلی ساده عاشق میشن و زوج خودشونو پیدا میکنن و داستان تموم میشه. ولی یاد گرفتم قضیه چیز دیگه ایه. اتفاقا مردا این آپشنو دارن که در عین اینکه رسما همسر یه خانم هستن، معشوقه نفر دومی هم باشن و از اون طرف واسه آدم سومی جوری نقش بازی کنن که انگااااار شیفته و شیدا شن ولی در حقیقت حس خاصی به اون شخص نداشته باشن.
شاید باورش واستون سخت باشه ولی من دیدم که عین خربزه میگن دوست دارم و بهمان و اتفاقا هیچ حسی به طرف ندارن! اقا من اینو هم
آرام آرام ، باران ، تند تند میشدداشت تمام خانه های که با کاغذ ساخته بودم نم میکشیدتمام جوهر دوستت دارم هایی که روی دیوار هایش نوشته بودم حالا یک مشت اشک بودداشت آرام آرام، تند میشدحس کردم دلی آن دور هازیر خروار ها خاک دفن شدبه دستان باران قاتلبه دستور دنیای نامردچشمان من نظاره گر تمام رفتن هایت هست و میماندتا دلت میخواهد بروچتر را هم با خودت ببرزمین خیسی که نفس میکشیدیک فرق با صورت خیس من داشتمن نفس نمیکشیدمهیچبی هیچ ترسی از مردنبه خدا قس
هیچوقت از خاطره هایی ک خودتون قبلا با کسی داشتین با کس دیگ خاطره نسازین واسه کسی رویا نسازین چون وقتی بفهمه اولین نفری نبوده ک اینارو باهاش تجربه کردین و تو ذهن شما این خاطره با کس دیگ شکل گرفته بدجور از درون میشکنه
خیلی بد
تمام دیروز چشمم به دوختن بلوزهای قرمز عروسک ها بود و تمام پریروز به مقواهای قرمز جعبه های جدید. دیشب دیگه رسما از هر چه قرمز فراری بودم. گوشیم هم که نبود تا به قول آقای بابا توش ولگردی کنم. میخواستم سریال مردان سایه رو ببینم دیدم جو عمومی رو به سمت خواب میره پس بی خیالش شدم. پشت سیستم نشستن هم جذابیتی نداشت برام و دنبال یه سرگرمی جدید میگشتم که چشمم خورد به چند تا کتابی که چند ماه پیش برای آبجی کوچیکه خریده بودم و چند روز پیش که کمدش رو مرتب میک
خواب بودم خواب دیدم مرده ام بی نهایت خسته و افسرده ام
تا میان گور رفتم دل گرفت قبر کن سنگ لهت را گل گرفت
روی من خروار ها از خاک بود وای قبر من چه وحشتناک بود
بالش زیر سرم از سنگ بود غرق ظلمت سوت و کور و تنگ بود
هرکه آمد پیش حرفی راند و رفت سوره ی حمدی برایم خواندو رفت
خواب بودم خواب دیدم مرده ام بی نهایت خسته و افسرده ام
تا میان گور رفتم دل گرفت قبر کن سنگ لهت را گل گرفت
روی من خروار ها از خاک بود وای قبر من چه وحشتناک بود
بالش زیر سرم از سنگ بود غرق ظلمت سوت و کور و تنگ بود
هرکه آمد پیش حرفی راند و رفت سوره ی حمدی برایم خواندو رفت
برای اخرین بار هشدار می دهم اگر از رفتن از تو نجاتم ندهی در یک قایق سرگردان سر سپرده به اب خواهم رفت و زیر خروار ها ماهی یخ زده با چشمانی که گمان می کنند دانه های برف را دیده اند گم و گور خواهم شد می دانی از بوی تعفن ماهی ها و سرمای برفی که هر دو نمی دانیم تا کی خواهد بارید امیدی به زنده ماندن شاید باشد اگر از انبوه هزاران صدایی که نامم را فریاد می کشند با تمامی وجودت نامم را با نام خودت صدا بزنی کمی هم که گریه کنی من مگر بی وجود باشم غمت را بشنوم
پژوهشگران "دانشگاه
وندربیلت"(Vanderbilt University) آمریکا تکنیک جدیدی را توسعه دادهاند که
از نانوذرات برای افزایش کارایی سلولهای ایمنی بدن استفاده میکند و به
پژوهشگران کمک میکند تا سلولهای سرطانی را که از طریق جریان خون مهاجرت
میکنند از بین ببرند.
ادامه مطلب
نشسته بودم پای BBC ببینم حرف حسابشان چیست.
آدم هایی که استادِ یلبسون الحق بالباطل اند، چنان نظام و سپاه و رهبر و آدم حسابی های کشورمان را سیبل ترورشان کرده و دروغ های فاحش سرهم میکنند که آدم بین خنده و گریه معلق میشود! اخیرا هم که قضیه بنزین و شلوغی خیابان ها را عَلَم کرده اند و خروار خروار سوژه درو میکنند.
یک جو فهم کافی است برای تمییز آشوب گر و معترض. آنها که جو عمومی را متشنج کرده و خیابان ها را ناامن میکنند، مردم ما نیستند. مهره های فرص
بابا جان! قلبم خالی است. مرگ تو با تهی شدن وجود من برابر بود. انگار چیزی را گم کردهام و ان چیز تو هستی. ندیدن و نبودن تو برایم سخت است. دیگر منزل پدری برای من چه معنی میتواند داشته باشد؟ وقتی تو نیستی تا باغچه ها را آب بدهی؟ تو نیستی تا در را به روی ما باز کنی و ساکت و آرام یک گوشه بنشینی و بازی بچهها را نگاه کنی. خانه خالی است، قلب ما خالی است.
تکتک سلولهای بودن ما درد میکند. حالا دیگر من از چه کسی سراغ بچگیهایم را بگیرم؟ خاطره اولین کفش
فرض کنید قصد ترکیب محتویات دو سلول را دارید که فرمت یکی از آنها درصد میباشد. پس از ترکیب این دو سلول به صورت معمولی، فرمت درصد آن از بین میرود و به فرمت عمومی تبدیل میشود. یا در حالتیکه محتویات یکی از دو سلول رنگی باشد پس از ترکیب آنها، رنگ از بین میرود و به رنگ سیاه تبدیل میشود. در ادامه مطلب با پیسیترفند همراه باشید تا با نحوه نگه داشتن فرمت و رنگ سلول آشنا شوید.
ادامه مطلب
تیم زیست شناسان، مهندسان و فیزیکدانان منشأ تولید مثل دقیق سلول را کشف می کنند.
یک تیم چند رشته ای در کار با باکتری ها، در دانشگاه کالیفرنیا سن دیگو بینش جدیدی را در مورد یک سؤال دیرینه در علم ارائه داده است: سازوکارهای اساسی برای کنترل اندازه سلول ها چیست؟
ادامه مطلب
پی وی سعید یک خروار غر زدم. مثل همیشه به مدل و شیوه ی خودش هوایم را دارد. اخیرا زیاد میگوید عزیزم و این کلمه اش به دلم نمیچسبد. حالا یک بار تلفنی برایش توضیح میدهم.
چهارشنبه هفته بعد، بند موسیقی محبویم را از نزدیک میبینم! خدایا خدایا خدایا! دلم میخواهد تک تکشان را بغل کنم. البته الان به نسبت اولین باری که در اجراهایشان حضور داشتم خیلی از تعصبات و حساسیت ها را ندارم. حتی مدیتیشن نمیکنم و برام مهم نیست با اهنگ ها غمگین یا مضطرب شوم. با این همه، هن
من که خانه هستم، تلویزیون کلا روی BBC ست. باقی کانال هایش مناسب سن من نیست!
آدم هایی که استادِ یلبسون الحق بالباطل اند، چنان نظام و سپاه و رهبر و آدم حسابی های کشورمان را سیبل ترورشان کرده و دروغ های فاحش سرهم میکنند که آدم بین خنده و گریه معلق میشود! اخیرا هم که قضیه بنزین و شلوغی خیابان ها را عَلَم کرده اند و خروار خروار سوژه درو میکنند.
یک جو فهم کافی است برای تمییز آشوب گر و معترض. آنها که جو عمومی را متشنج کرده و خیابان ها را ناامن میکن
تمام مزه ی یه خاطره به در دسترس نبودنشه. به این که فکر کنی و تلاش کنی تا تکه پاره هایی ازش رو به یاد بیاری. به نظرم عکس، فیلم یا هر چیز دیگه ای شبیه اینا، جلوی این احساس رو می گیره. اصلا خاطره انگیز یعنی چیزی که نمی تونی تکرارش کنی. حداقل به سادگی نمی تونی تکرارش کنی.
دلنوشته کمبود خاطره
من حالم خوب بود,فقط کم حرف میزدم و زیاد میخوابیدم,به یه گوشه خیره میشدم و صورتم خیس میشد,لباس نمیخریدم وفیلم نمیدیدم,غذای کم وسیگار زیاد.
گفتن حال روحیه مناسبی نداری,دکتر رای به بستری شدنم داد.
چهار ماهه که بستری شدم,اولا بهش میگفتن دیوونه خونه اما الان میگن کلینیک.
امروز یکی از بیمارا دلیل حال بد منو فهمید,میگفت:ازکمبود خاطره رنج میبرم.
اما من حرفش رو جدی نگرفتم چون کلی خاطره دارم,همه یه شکل و بایه نفر, من و دوست خوبم,تنه
یازو...امروز روز بد و سختی بود. بد از جهت اینکه حس های بدی داشتم. و سخت از این جهت که نمیگذشت. امروز هوا تو شرکت به شدت گرم بود و تحمل کار همزمان با گرما خیلی سخت بود. فشار کار هم یهو زیاد شد روم. از من چند تا کار میخواستن و من کشش و وقتشو نداشتم. یازو من امروز گریه کردم. از این گریه ها که بند نمیاد و خالی نمیشی. من زود گریم میگیره. ولی این گریه فرق داره. من وقتی اینجوری گریه میکنم از اعماق وجودم رنج میبرم. گلوم پر بغض شده بود و اشکم سرازیر میشد. خیلی و
بررسی محققان ایرانی نشان
داد، ضایعه استخوانی ایجاد شده در حیوانات، 4 تا 12 ماه پس از پیوند
داربست حاوی سلول بهبود یافته و سلولهای مزانشیمی به محل ضایعه مهاجرت
کرده بودند.
ادامه مطلب
سلول خورشیدی فیلم نازک (TFSC)، که سلول فتوولتائیک فیلم نازک (TFPV) نیز نامیده میشود، نسل دوم سلولهای خورشیدی
است که از قرار دادن یک یا چند لایه یا پوشش نازک (TF) از مواد فتوولتائیک
بر روی لایهای از شیشه، پلاستیک یا فلز درست میشود. از لحاظ تجاری
سلولهای خورشیدی فیلم نازک با استفاده از تکنولوژیهای مختلفی ساخته
میشوند، که از جمله متریالهای مورد استفاده در ساخت سلولهای فیلم نازک
به تلورید کادمیوم (CdTe)، سلناید گالیوم ایندیوم مس (CIGS) و
به گزارش سایت تفریحی چفچفک برگرفته از مندل : ژنهای زیادی در کنترل رشد و تقسیم سلول دست دارند. چرخه سلولی، مسیر سلول برای همانند سازی سازمان یافته و گام به گام خودش است. تنظیم دقیق این فرایند اطمینان میدهد از اینکه DNA سلولِ در حال تقسیم به خوبی نسخه برداری شده، هر نوع خطایی در DNA ترمیم شده، هر سلول خواهری یک دست کامل کروموزوم دریافت میکند. این چرخه نقاط بازرسی (یا نقاط محدود کننده) ای دارد، که اجازه میدهد ژنهای خاصی مشکلات را چک کرده و
سال پیش مهر موبایلم رو دزد برد. لب خیابون گریه میکردم و نعره میزدم ....مامان گفت فدای سرت.یه گوشی بهتر میخری، نو مدل جدید. گفتم مامان چی داری میگی، همه چی که پول نیست. خاطره هام چی...
آدم هرچی کمتر با دیگران دنبال ثبت خاطره باشه بعدها راحت تر خواهد بود. به لحظه هامون عمق ندیم... خاطره ساختن مثل خالکوبی کردن هست.
در خانهی من ظاهرا همه چیز زیبا و مرتب و تمیز است. همه چیز سر جای خودش است. چیزی گم نمیشود و جای هر چیزی دقیقا مشخص است، اما در باطن... هرچه بنویسم تف سربالاست. در واقع خانه و زندگی من مثل گهِ کادوپیچ شده است. دوست تقریبا شاعری دارم که اسمش مصطفی است، موصو صدایش میزنیم. این اصطلاح گهِ کادوپیچ شده را از او یاد گرفتهام. هرچه هست وضعیت من و خانه و زندگیام را به درستی شرح میدهد. در خانهی من ظاهرا همه چیز تمیز و مرتب است اما اگر کتابهای کتاب
امروز هم نوبت سی تی دارم و هم هسته ای. من چکار کنم که زورم به این جماعیت نمیرسه؟! تو این گرونی!!
+ یک دوستی آلمان زندگی میکنه. پارسال بعد از مدت ها باهاش حرف میزدم ت تلگرام. اون تازه رفته بود اونجا. حالمو پرسید و بدون وقفه ادامه داد که اگه دارویی خواستی بگو من اینجا برات تهیه میکنم میفرستم! و من با نیش تا بناگوش باز شده گفتم که من خوبه خوب شدم .
ولی حالا... فک کنم دیر یا زود باید مزاحمش بشم. و فک کنم با این اوضاع از اونجا داروهامو تهیه کنم حتی از لح
همه ماها خاطره هایی داریم خاطرات خوب یا بد ولی برای من فقط یک خاطره خوب بود که مثل معجزه وقتی توی بدترین و سخت ترین موقعیت تمام عمرم اومد دنیامو رویایی کرد
واز وقتی که رفته یادم نمیاد هیچ چیزی از زندگیمو انگار همش یک خواب بوده
لطفا ناراحت نشو، دارم کاری میکنم که روح و ذهنم بفهمه که تنهاشدم و باور کنه
این کارو میکنم که بلند بشمچ
پاورپوینت سلول فرمت فایل دانلودی: .zipفرمت فایل اصلی: .pptتعداد صفحات: 29حجم فایل: 3650 کیلوبایت قیمت: 7000 تومانلینک دانلود و خرید پایین توضیحاتدسته بندی : پاورپوینتنوع فایل : powerpoint (..ppt) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )تعداد اسلاید : 29 اسلاید قسمتی از متن powerpoint (..ppt) : بنام خدا سلول فهرست تعریف سلول ساختار سلول سلول پروکاریوتی سلول یوکاریوتی انواع سلول اجزای تشکیل دهنده(جانوری) سلول های گیاهی پدید آورنده تعریف سلول سلول - واحد ساختاری بنیادین و کو
مفاهیم در کشت سلولی پستانداران
جداسازی سلول ها
سلول ها برای کشت آزمایشگاهی از چندین روش می توانند از بافت جدا شوند. سلول ها را می توان به راحتی از خون خالص کرد. با این حال ، فقط سلولهای گلبول سفید قادر به رشد در بستر هستند.
سلول ها را می توان با هضم ماتریس خارج سلولی با استفاده از آنزیم هایی از جمله کلاژناز ، تریپسین یا پیروناز ، از بافت جامد جدا کرد و قبل از همزده شدن بافت ، سلول ها را به حالت شناور درآورد. از طرف دیگر ، تکه های بافت را می توان د
1(استخراج DNA : نخستین گام در بررسی مولکولی ساختار ژنتیک سلول ها دسترسی به مادة ژنتیک می باشد. اصول استخراج مادة ژنتیک از سلول های مختلف )باکتری ها، سلول های گیاهی و سلول های جانوری( نسبتا یکسان است و تنها در برخی از جزئیات تفاوت هایی وجود دارد. استخراج اسید های نوکلئیک شامل دو مرحله تهیه عصارة سلولی و خالص سازی می باشد . الف-تهیه عصاره سلولی برای تهیه عصارة سلولی به تعداد زیادی سلول نیاز است. عموماً سلول ها با تکثیر در محیط کشت ویا مستقیماً از ب
اسفند
هر چه سرد، هرچه سخت اما در پی اش بهاری هست
درست مثل زندگی که روزهای سختش هرچه طاقت فرسا اما در گذر است..
. آدم ها می آیند با خودشان شوق می آورند،
امید و رشته های نازک دلبستگی رشته ها که طنابی ضخیم شد
از ترس به دام افتادن میروند از آنها کوله باری می ماند پر خاطره
و دلبستگانی که در خاطره ها جا می مانند...
فراموشی گره کوری ست که به دست زمان باز میشود
اسفندِ رابطه ات در گذر است
خاطره ها را دَرس کن و بهار را با حال دیگری آغاز کن
#پریسا_زا
خاطره کار فرهنگی باحال
خاطره کار فرهنگی باحال
خاطره کار فرهنگی باحالبعضی وقتا وصف یک سری ازین کارهای باحال و خودجوشِ فرهنگی را که میشنوی، حالت خیلی خوب می شود.
مثلا یکی از این کارها مسابقه کتابخوانی ای هست که در عرض ۲ ساعت توی مدارس برگزار کردند.بچهها خیلی خوششون اومده بود.هم بخاطر اینکه ۳-۲ساعتی از کلاساشون پیچونده شده بودو هم اینکه ساعات درسایی که به نظر خودشون به درد زندگیشون نمی خوره، کتابای مفید خوندند.جالب بود براشون که همونجا
سلول،واحد ساختار و عملکرد در جانداران است که از سه بخش کلی هسته ، سیتوپلاسم و غشای پلاسمایی تشکیل شده است.
سیتوپلاسم به فضای میان هسته و غشا گفته می شود که شامل اندامک ها و ساختار های سلول است.
در خود هسته هم اجزایی وجود دارد ولی هسته مهم ترین عملکردش در ذخیره اطلاعات ژنتیکی به صورت DNA می باشد!
غشای پلاسمایی هم از دو لایه ی فسفولیپیدی تشکیل شده که در آینده آن را توضیح خواهیم داد...
نام دوره آموزشی : تفسیر EKG برای پرستاران
ساعت دوره آموزشی :۶ساعت
جزوه کمک آموزشی نوار قلب
تعداد صفحات : ۶۹ صفحه
جزوه آموزشی نوار قلب
فرمت :pdf
گوشه از فایل
الکتروکاردیوگرافی :
عبارت است از ثبت امواج حاصل از فعالیت الکتریکی عضله قلب که از طریق قرار دادن الکترود در سطح سینه و در اطراف قلب انجام می گیرد. د
پولاریزاسیون و رپولاریزاسیون:
سلولهای عضلانی در حال استراحت دارای بار الکتریکی میباشند به طوری که سطح خارجی غشاء سلول دارای بار الکتریکی م
«فصل فیروزه»، داستانی عاشقانه است با محوریت حضرت معصومه (ع). سیندخت، دختری زرتشتی اهل یزد است. پدر تاجر دارد که با او و کاروان تجاریاش به نقاط مختلف خلافت عباسی در سیروسفر هستند. ثمره این سیروسفر، آشنایی او با کیارش است. پسری زرتشتی اهل نیشابور که فیروزهتراشی است ماهر. سیندخت که درگیر عشقی آتشین شده است با رفتن ناگهانی کیارش رنگی دیگر میگیرد. ماجرای او وقتی پیچیدهتر میشود که کاروان تجاری پدرش در میانه صحرای مرکزی ایران، دستخوش حمله
شده از چشم کسی سست شود دستانت؟
یا که از دیدن او لزره بیفتد جانت؟
شده در شهر خودت مثل غریبی باشی!
به تمنّا برسد قسمتِ آبت ؟نانت؟
شده با درد شبی همدم گریه بشوی؟
یا که یک زخم قدیمی بکند گریانت؟
شده یک خاطره ات زخم جدایی باشد
که به ذهن آوری و رود شود چشمانت؟
روز و شب مُردم و در خاطره ها در حبسم!
شده یک خاطره عمری بشود زندانت!؟
پارمیدا مقیسه
یاد اون خاطره ام افتادم تو بچگی که توی یه کتاب مصور از مدرسه، یه خونه چوبی بود و من خیلی ازش خوشم اومد. یه چیز مثل ایوون بزرگ داشت و من پیش خودم تصور میکردم که اینجا زندگی میکنم با خانواده ام و دوستام هم با خونواده هاشون اینجا هستن. واقعا خیلی خیلی خوشم اومده بود از این فکر ! یهو در حین خوندن کتاب سالار مگس ها که میگن این جنگل مال ماست، یاد این خاطره افتادم. :)
اینستاگرم را که باز میکنم عکسهای خانهی پرنور و هزار گلدان سبز خانهی لام، خودم را یادم میآورد. من هنوز کانادا بودم و او درگیر پروژهی دکتریاش در جایی دیگر که شناختمش. رشتههایمان نزدیک بود و دنبالش میکردم روی صفحههای مختلف. یک روز خانهای خرید. در یک شهر حاشیهای. جایی خوش آب و هوا. شروع کرد خانه را تکهتکه بازسازی کردن. تنهایی. گاهی دوستانش کمکش کردند. نجاریها را خودش کرد. خودش رنگ کرد. کف را پارکت کرد. میز و صندلی و دیوارکوب س
*دعای سگ مستجاب شد*
حجت الاسلام محمد باقر شفتی در مورد نتیجه ترحم و فراز و نشیب زندگی خود حکایتی شیرین دارد.
حجت الاسلام شفتی در ایام تحصیل خود در نجف و اصفهان به قدری فقیر بود که غالباً لباس از زیادی وصله به رنگ های مختلف جلوه می کرد گاهی از شدت گرسنگی و ضعف، غش میکرد، ولی فقر خود را کتمان می نمود و به کسی نمی گفت، روزی در مدرسه علمیه اصفهان، پول نماز وحشت در بین طلاب تقسیم شد وجه مختصری از این ناحیه به او رسید چون مدتی بود گوشت نخورده بود به
*دعای سگ مستجاب شد*
حجت الاسلام محمد باقر شفتی در مورد نتیجه ترحم و فراز و نشیب زندگی خود حکایتی شیرین دارد.
حجت الاسلام شفتی در ایام تحصیل خود در نجف و اصفهان به قدری فقیر بود که غالباً لباس از زیادی وصله به رنگ های مختلف جلوه می کرد گاهی از شدت گرسنگی و ضعف، غش میکرد، ولی فقر خود را کتمان می نمود و به کسی نمی گفت، روزی در مدرسه علمیه اصفهان، پول نماز وحشت در بین طلاب تقسیم شد وجه مختصری از این ناحیه به او رسید چون مدتی بود گوشت نخورده بود به
امـــــروز عجیب دلم برایَت تنگ استـ..دو لیوان چـــــاےدو صندلےدو بلیتـ سینمایکـ نیمکت دونَفـره در پارکـو باقے دو نَفَره هایمانتَحقق پیدا مےکردحلا قضیہ تفاوت داردیک لیوان آبقرص مُسکـنکز کردن در گوشه تاریکـ اتاقیکـ نیمکتـ پرت در پارکـو ضَجـهحالا که نیستے من و یکـ دنیا خاطره از تو، دو نَفَره هایی داریم..اینجـــــا جایَتـ خالیستـــ صاحبـ یک دنیا خاطره
مصالحه صحیحه شرعیه شرطیه خیاریه نمود عالیشان ملا حسین وَلد مرحوم کربلائی احمد ساکن قریه دره باغ(دره باغ روستایی از توابع جاپلق شهرستان ازنا استان لرستان) ....مقدار و موازی دو خروار ... گندم آبی کله سرخه از جنس دره باغ که هر خرواری یکصد مَن به وزن هشت عباسی(سکههای زمان شاه عباس را عباسی می گفتند) بوده باشد در ضمن مشهدی آقاجانی نراقی(احتمالا مشهدی آقاجان فرزند آقا محمد علی نراقی) بمبلغ دو تومان و پنجهزار رایج معاملات عددی بیست و چهار نخود وزن ق
از جمله سفرهایی که جزو خاطره انگیزترین ها
هستند، سفر به یک جزیره در دل دریا است. خوشبختانه ایران با داشتن جزیره هایی
مانند کیش سفرهای خاطره انگیز بسیاری می سازد. ولی خاطره انگیز بودن این سفرها
منحصر به طبیعت و جاذبه های جزیره نیست بلکه کیفیت بی بدیل جزیره است که بیشترین
تاثیر بر مسافران می گذارد و از لحاظ روانی مسافران را به آرامش سوق می دهد. هتل
های کیش هم به درستی عمل کرده و سفر خاطره انگیز را در بستری آرامش بخش برای
گردشگران مهیا کرده اند.
نیرو هایِ تاریکی که تک تک سلول های بدنمُ تسخیر کردن .. منی که هنوز کلی با آرمان هاش فاصله داره..من برات ننوشته بودم از همه اون روزایی که دوست داشتم به خودم آسیب بزنم .. تو تک تکِ لحظه هام. برای زودتر تموم شدنم..چشمامو رو هر چه نور بود گرفته بودم..هِی هر روز درختای جنگل سیاه ذهنم بزرگتر می شد .. و با آسیب زدن به خودم از هر چیز خوش حال کننده ای دوری می کردم.. ولی هیچ چیز خوش حال کننده ای برام وجود نداشت..همه لحظه هام طوری می گذشت که نباید.. انقد گذشت که ه
تو نو بهار منی
همیشه کنار منی
در اوج بی قراری من
تویی که قرار منی
صدای پای نسیم
مرا به خاطره برد
میان خاطره ها
تو در خیال منی
در این مسیر خطیر
پر از شرارت و گیر
تو آمدی چون شمس
و دستگیر من
خبر نداشت به عشق
زلال می شود آب
در آن میس و جامی
که می دهد صنمی
گاهی اوقات یک قابلیت مفید در یک نرمافزار برای بسیاری از کاربران ناشناخته باقی میماند. Watch Window در نرمافزار Microsoft Excel مثال خوبی در این زمینه است. اگر از اکسل زیاد استفاده میکنید، ممکن است با صفحهای کار کرده باشید که دارای صدها یا حتی هزاران سلول است. در این میان برخی سلولها هستند که با آنها بیشتر سروکار دارید و نیاز است که از مقدار کنونی آنها در هر لحظه اطلاع داشته باشید. Watch Window در اکسل دقیقاً برای همین کار تعبیه شده است و به شما
ضرب المثل های انگلیسی با ترجمه فارسی
First catch your hare, then cook him
مرغی که در هواست نباید به سیخ کشید
You can not serve God and mammon
هم خدا خواهی و هم دنیای دون
Spare the rod and spoil the child
کسی که بچه خود را نزند روزی به سینه خود خواهد زد
Curses come home to roost
تف سر بالا به صاحبش برمیگردد
two people can do – better than one can alone
دو تا فکر بهتر از یک فکره
take a chance while it is available
شانس یک بار در خونه آدم رو می زنه
Action speaks louder than words
دو صد گفته چون نیم کردار نیست
A great ship must have deep water
هر که بامش
بدن ما و هم هی جانوران از سلّول ساخته شده است. سلّول ها زند هاند. وقتی سلّول های پوست آسیب می بینند، سلّول های جدید جای آن ها را می گیرند و زخم بهبود پیدا می کند. لایه ی روییِ پوست از سلّو لهای مرد های تشکیل شده است که به تدریج می ریزند.
سلّو لها بسیار کوچک اند؛ مثلا میلیون ها سلّول پوست روی یک میلیمتر از خط کش جا می گیرند. برای دیدن سلّول ها باید از میکروسکوپ استفاده کنید.
میکروسکوپ ابزاری است که اجسام را چند هزار برابر بزرگ تر از اندازه ی واقع ی
مشت در جاهایی نمونۀ خروار است که تصادفی برگرفته شده باشد
و نه با جستجو و جمعآوری دانه به دانه
***
معنویّتگراییهایی از این سخ که:
"تصوّر نکنید بهشت از جنس باغهای دنیوی است"،
عین مادّیگرایی است.
***
برای درمان آسیبهای اجتماعی باید از ظرفیّت شریعت استفاده کرد
نمایش انتقادی آنها اوضاع را خرابتر میکند و بس
***
اگر انسان عجیبترین مخلوق خداست،
ایرانیان هم عجیبترین ملّت جهانند
***
جوانان دم بخت!
توت را اگر بشویی شیرنیش از بین میرود
اگر
تاثیر بعضیا تووی زندگی آدم بیشتر از یه اسمه، بیشتر از مدت حضورشونه...
انقدر زیاد که یه روز به خودت میای و میبینی همهی فکر و ذکرت شده یه نفر!
شاید اون یه نفر، هیچوقت نفهمه که باعث چه تناقضی توی زندگیت شده، اما تو میدونی که اون، تنها دلیل تنهاییت بوده و تو، توی همهی تنهاییات به اون پناه بردی.
آرزو دادی... خاطره گرفتی!
آدما، با آرزوهاشون به دنیا میان، با خاطرههاشون میمیرن.
کاش، آخرین خاطرهای که قبل از مرگ به یاد میارم، تو باشی...
فهرست خواسته های نیافتهام را بالا و پایین کردم، تو نبودی...! حال نمیدانم در سال هایی که رفت من به تو رسیدهام و خاطرم نیست؟ یا تا تو فرسنگ ها راه مانده...؟ سر خودم را گول چه میمالم؟ تو هر لحظه با منی و هر روز میبینمت... در خاطرم، در کوچه ها، لابلای صدای ترمز ها و پشت چراغ های قرمز و میان تبلیغات تلویزیونی...! که البته این حال و هوای عاشقیست که همه چیز را به تو ربط میدهد... و شانس تخمی ما، که چرا پیرمرد تهکوچه دختری دارد شبیه به تو! که تخمی ت
برای اولین بار در زندگیم برای خونه ی بابام رفتم نونوایی:)))
یاد اون خاطره مشهورم افتاده بودم معلوم نبود کدوم از شاطر ها همون آدم نا متعادلی بود که اون خاطره رو برام درست کرد! جا داشت پیداش میکردم پخخخخخخ کنم بهش، اما خب نمیشد!!!!
مفاهیم در کشت سلولی پستانداران
جداسازی سلول ها
سلول ها برای کشت آزمایشگاهی از چندین روش می توانند از بافت جدا شوند. سلول ها را می توان به راحتی از خون خالص کرد. با این حال ، فقط سلولهای گلبول سفید قادر به رشد در بستر هستند.
سلول ها را می توان با هضم ماتریس خارج سلولی با استفاده از آنزیم هایی از جمله کلاژناز ، تریپسین یا پیروناز ، از بافت جامد جدا کرد و قبل از همزده شدن بافت ، سلول ها را به حالت شناور درآورد. از طرف دیگر ، تکه های بافت را می توان د
سلول های بنیادی و میکرو RNAها (Stemcells and microRNAs)
سلول های بنیادی سلول های اولیه ای هستند که توانایی تمایز به انواع سلول ها را دارا می باشند.در تعریف سلول های بنیادی، دو شاخص باید لحاظ شود: این سلول ها قابلیت خود تجدیدی دارند، به این معنی که قادر به انجام تقسیمات میتوز به منظور حفظ جمعیت خود می باشند و همچنین می توانند به سلول های مختلف تمایز پیدا کنند. داشتن این خصوصیت در سلول بنیادی آن را قادر میسازد که تحت شرایط ویژه در بدن یا محیط آزمایشگاهی به
شاید توی ی جهان موازی یه دختر شاد دوربین دست باشم با دامن چین چینی ک راه میره و از هر چی ک به چشمش میاد عکس میندازه یا یه نویسنده ی قلم به دست با عینک ذره بینی و موهای وز وزی ک نیم ساعت تو شهر بازی سوژه های قد و نیمقد داستان بعدیشو با چشم تعقیب میکنه یا یه خطاط که جای لکه های مرکب روی بینی و صورتش جا مونده و تهش ب اثرش رو دیوار با لبخند رضایت نگاه می کنه یا شایدم یه تاجر ک گوشی به دست از ونکوور و ایتالیا و رم و چین و ژاپن با یه تلفن کلی پول جا ب جا میک
1 – سلول چیست ؟ کوچک ترین واحد ساختمانی بدن موجودات زنده را سلول می گویند که خودش نیز زنده است .
2 – بدن انسان چند سلول دارد ؟ بدن انسان از میلیارد ها سلول تشکیل شده است .
3 – چرا سلول ها را نمی توان با چشم مشاهده کرد ؟ زیرا بسیار ریز و کوچک هستند .
4 – برای مشاهده ی سلول از چه وسیله ای استفاده می کنند ؟ میکروسکوپ
5 – هر سلول از چند بخش درست شده است ؟ سه بخش ، پوسته یا پوشش اطراف سلول ، سیتوپلاسم و هسته یا همان ماده ی سلولی .
این مجموعه شامل 13 سوال م
درباره این سایت